هرچی بخواهی

درباره ی بیشترچیزها

هرچی بخواهی

درباره ی بیشترچیزها

جوک خنده دار

آخر خنده (جوک)

مادر: «پسرم! باز هم که با امید دعوا کردی! مگر نگفتم هر وقت عصبانی شدی، تا 50 بشمار تا

نمایش اندازه واقعی

مادر: «پسرم!  باز هم که با امید دعوا کردی!  مگر نگفتم هر وقت عصبانی شدی، تا 50 بشمار تا عصبانیتت تموم بشه و دعوات نشه؟»
پسر:« بله مادر جون!  گفته بودی، اما مادر امید به اون گفته بود که فقط تا 30 بشمره!»


مردی که در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید : آقا داماد چه کاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت : من ویندوز نصب می کنم!


غضنفر رو برای اولین بار می برن توی هلی کوپتر ، توی آسمون از سمت چپیش می پرسه : شما گرمتونه؟ طرف می گه: نه. از سمت راستیش می پرسه شما گرمتونه؟ اون یکی هم می گه: نه. بعد غضنفر بلند می گه: آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. قربون دستت اون پنکه سقفی رو خاموشش کن!!!!


پدر: پسرم! هر وقت منو عصبانی می کنی، یکی از موهام سفید میشه.
پسر: حالا فهمیدم که چرا پدر بزرگ همه موهاش سفیده!!!!


دو شکارچی با هم صحبت می کردند. اولی پرسید:« اگر خرسی به تو حمله کنه، چه می کنی؟»
دومی: «با تفنگ شکارش می کنم.»
اولی: « اگر تفنگ نداشته باشی، چی؟»
دومی:« می روم بالای درخت.»
اولی:« اگر آنجا درخت نباشه، چی؟»
دومی: «خب، پشت یک صخره پنهان میشم.»
اولی: «اگر صخره نبود، چی؟»
دومی:« توی یه گودال دراز می کشم.»
اولی: «اگر گودال هم نبود؟»
در این موقع، شکارچی دوم عصبانی شد و گفت: «داداش! بگو ببینم، تو طرفدار منی یا خرسه؟!


 

نمایش اندازه واقعی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد