مادر:
«پسرم! باز هم که با امید دعوا کردی! مگر نگفتم هر وقت عصبانی
شدی، تا 50 بشمار تا عصبانیتت تموم بشه و دعوات نشه؟»
پسر:« بله مادر جون! گفته بودی، اما مادر امید به اون گفته بود که فقط
تا 30 بشمره!»
مردی که در و
پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید : آقا داماد چه کاره اند؟
داماد خواست کلاس بذاره گفت : من ویندوز نصب می کنم!
غضنفر رو برای
اولین بار می برن توی هلی کوپتر ، توی آسمون از سمت چپیش می پرسه : شما
گرمتونه؟ طرف می گه: نه. از سمت راستیش می پرسه شما گرمتونه؟ اون یکی هم می
گه: نه. بعد غضنفر بلند می گه: آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. قربون دستت اون
پنکه سقفی رو خاموشش کن!!!!
پدر: پسرم! هر
وقت منو عصبانی می کنی، یکی از موهام سفید میشه.
پسر: حالا فهمیدم که چرا پدر بزرگ همه موهاش سفیده!!!!
دو شکارچی با هم
صحبت می کردند. اولی پرسید:« اگر خرسی به تو حمله کنه، چه
می کنی؟»
دومی: «با تفنگ شکارش می کنم.»
اولی: « اگر تفنگ نداشته باشی، چی؟»
دومی:« می روم بالای درخت.»
اولی:« اگر آنجا درخت نباشه، چی؟»
دومی: «خب، پشت یک صخره پنهان میشم.»
اولی: «اگر صخره نبود، چی؟»
دومی:« توی یه گودال دراز می کشم.»
اولی: «اگر گودال هم نبود؟»
در این موقع، شکارچی دوم عصبانی شد و گفت: «داداش! بگو ببینم، تو
طرفدار منی یا خرسه؟!
|